تلقین (2)

 قسمت هفدهم             تلقین (2)

روانشناسان آزمایشهای زیادی از طریق خواب مصنوعی روی افراد انجام داده اند و به این نتیجه رسیده اند که ضمیر باطن قدرت انتخاب و استدلال ندارد و به این علت،در این گونه مواقع هر تلقینی هر قدر هم نادرست باشد انجام می دهد و بر اساس ماهیت تلقین،وارد عمل می شود.
فرض کنید اگر یک روانشناس کسی را به خواب مصنوعی ببرد و به او تلقین کند که مثلا ناپلئون- سگ یا گربه است آن شخص می کوشد تا نقشی را که به او تلقین شده به خوبی انجام دهد. این روانشناسان بعضی وقتها چند نفر را با هم به خواب مصنوعی می برند و به هر کدام از آنها مطلبی را تلقین می کنند.جالب این است که هر یک از این افراد بر اساس تلقینی که به آنها شده واکنش نشان می دهند و هر کدام می کوشند تا چیزی را که از آنها خواسته شده به خوبی انجام دهند.مثلا اگر به یکی بگویند که الآن در سرمای زیر صفر است و دارد یخ می زند،حالت آن فرد مانند کسی می شود که از سرما در حال یخ زدن است و اگر به یکی که درهمانجاست بگویند از شدت گرما دارد خفه می شود،متناسب با آن عکس العمل نشان می دهد.ضمیر آگاه ما از طریق حواس پنجگانه-مثل چشم،گوش،زبان و... با جهان خارج در ارتباط است ولی ضمیر باطن با وسایلی جدای از حواس پنجگانه عمل می کند که به آن کشف و شهود می گویند.هنگامی که ضمیر آگاه در حالت انفعالی و غیر فعال قرار می گیرد،ضمیر باطن به بهترین شکل ممکن وظایف خود را انجام می دهد.ضمیر باطن یا وجدان ذهنی از بینش خاصی برخوردار است تا جایی که می تواند بدن را ترک کند و به سرزمینها و آفاق دوردست برود و هنگام بازگشت حقیقی ترین و جامع ترین ره آورد را برای شما بیاورد.تقریبا همه ی دانشمندان از این راه توانسته اند به حقایق جدید دست پیدا کنند و
بر علم بشر بیفزایند.تمام چیزهایی را که بشر تا کنون کشف کرده و از این پس کشف خواهد کرد از پیش در عالم کائنات و ذهن الهی موجود است و عده ای با کشف و شهود میتوانند به برخی از آنها دست پیدا کنند و آنها را از عالم نامرئی به دنیای مرئی بیاورند.حافظ این مطلب را به زیباترین شکل ممکن بیان کرده است:عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد                        عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود             یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد      حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد                      این همه نقش،در آینه ی اوهام افتاد
پاک بین از نظر پاک به مقصود رسید                        احوال از چشم دو بین در طمع خام افتاد
در اینجا حافظ به صراحت می گوید، هنگامی که نور الهی در قلب ما تابیده شد و به کشف و شهود رسیدیم در بعضی حالات این امر بر ما مشبه می شود که کارها و کشف هایی را که می کنیم از ذهن و آفریده ی خودمان است در صورتی که این یک فروغ کوچکی از نور بی پایان الهی است که نصیب ما شده است و بازتاب این نور در آینه ی دل ما نقشهای زیادی از علم الهی را برای ما ترسیم نموده.آنهایی که راه درست رفتند توانستند به این سرچشمه ی علم متصل شوند و کسانی که چشم حقیقت بین نداشتند،نتوانستند به واقعیت برسند. مولانا هم می گوید:جسم خاک از عشق بر افلاک شد                         کوه در رقص آمد و چالاک شد.در اینجا مولوی هم معتقد است که با کشف و شهود میتوانیم در افلاک سیر کنیم.فرض کنید سوار یک کشتی تفریحی هستید و در روی عرشه به مسافری برخورد می کنید.با اینکه هوا خوب و لطیف است به او می گویید،چرا رنگتان پریده؟مثل اینکه دریا زده شده اید.مسافر نگون بخت که تا آن زمان بی خیال،به تفریح و هوا خوری مشغول بود به فکر فرو می رود و ناگهان رنگش می پرد و احساس می کند حالش خوب نیست.از او می پرسید،می خواهید به شما کمک کنم تا به کابین خود بروید؟او تسلیم می شود و می گوید بله.حال اگر این سوال را از یک کاپیتان با تجربه بپرسید.او به شما خواهد خندید و حرف شما را جدی نخواهد گرفت.تمام تلقینات منفی به همین صورتند.اگر شخص آن را از روی نا آگاهی بپذیرد مصیبت بار است و اگر شخص،آگاهانه با آن برخورد کند خیلی راحت اثر آن را خنثی می کند. روزی برای انجام کاری به بانک رفته بودم.از قبل می دانستم این شعبه خیلی شلوغ است و باید مدتی در آنجا معطل شوم.وارد بانک شدم و در صف ایستادم.چند دقیقه منتظر ماندم ولی دیدم همه کارمندان بانک بیکار نشسته اند. علت را پرسیدم،گفتند سیستم قطع است. پیش خودم حساب کردم که باید بیش از یکساعت معطل شوم.داشتم کم کم عصبانی می شدم.می دانستم اگر کارم طولانی شود به بقیه کارهایم نمی رسم. یک لحظه متوجه شدم که من ناخواسته،دارم موقعیت های منفی را به سوی خود می کشانم.بلافاصله افکارم را تغییردادم و تجسم کردم که خیلی سریع کارم انجام شده و در حال بیرون رفتن از بانک هستم. با این فکر احساسم عوض شد و احساس شادی کردم. هم زمان اعلام شد که سیستم بانک هم وصل شده و همه به صفها برگشتند. من هم در اواخر صف ایستاده بودم که یکی از کارمندان بانک از پشت باجه به من اشاره کرد و گفت شما تشریف بیاورید. جلو رفتم و گفتم،بفرمایید.

پرسید کارتان چیست؟ کارم را به او گفتم وبدون اینکه همدیگر را بشناسیم کارم را خارج از نوبت انجام داد. عجیب تر اینکه،همه مشتری های بانک این صحنه را دیدند ولی هیچکس اعتراضی نکرد. درست پانزده دقیقه بعد از ورودم،از بانک خارج شدم.

ادامه دارد....

(برخی از مطالب تلقین با استفاده از کتاب قدرت فکر نوشته ی دکتر ژوزف مورفی ترجمه ی هوشیار رزم آزما با تغییراتی در متن نوشته شده است.)