کانون زندگی

قسمت بیست و هشتم      کانون زندگی
بیش از نود در صد از حیات شخص،در کانون ضمیر وی قرار دارد و اگر کسی نتواند از این نیروی بیکران و عظیم استفاده کند،در حقارت وضعف و فقر عمری را به سر خواهد برد.
روشهای ضمیر باطنِ شخص،همواره به سوی زندگی گرایش دارد و فعال می باشد.ضمیر،جسم و جان را می سازد و پشتوانهء تمام وظایف حیاتی آن می گردد.
ضمیر،همواره از رابطهء تنگاتنگی با زندگی برخوردار است و هوش و درایت لایزال و لایتناهی او وگرایشهایش،همواره در راستای زندگی قرار می گیرد.آرمانهای والا و الهامات برای زندگی بهتر و مرفه، از ضمیر شرچشمه می گیرد.اعتقادات راسخی که در وجود شماست وقدرت مخالفت با آن را ندارید،همان چیزی است که در طول زمان،در ضمیر باطن شما جا گرفته اند.ضمیر باطن،زبان خاص خود را دارد و با شهود و تداعی معانی شما را مجاب می سازد و دائم ترغیب می کند که به پیش بروید و ترس و هراس را از خود دور کنید و به فکر آیندهء خود باشید تا به قلّه های افتخار برسید.احساس دوست داشتن
و در مصیبتها به دیگران یاری رساندن با تلقین ضمیر صورت می گیرد.
تمام هنرمندان و افراد برجسته، با الهام از ضمیر خود،آثار جاودانی را از خود به یادگار گذاشته اند.
سیستم نخاع،اندام واره ی ضمیر آگاه است و سیستم سمپاتیک به ضمیر باطن مربوط می گردد.شخص به وسیله حواس پنجگانه،ادراکات خود را دریافت می کند ودستگاه عصبِ غیر ارادی،وظایف حیاتی بدن را به طور خودکار ،تعیین و مشخص می کند.
رابط متقابل جسم و روح به این ترتیب مشخص می گردد که اگر مطلبی را به ضمیر آگاه خود بسپارید،این امر موجب ارتعاش در دستگاه اعصاب ارادی خواهد شد که همین سیستم متقابلاٌ جریان مشابهی را در دستگاه اعصاب غیر ارادی ایجاد خواهد کرد و این همان جریانی است که ایدهء مزبور رابه اعماق ضمیر یا عنصر خلّاق نفس منتقل می سازد.به این ترتیب است که افکار شخص به صورت حقایق در می آیند. هر فکری که توسط ضمیر آگاه شخص،گرفته و به عنوان یک حقیقت مورد پذیرش قرار می گیرد به وسیله مغز به سیستم ارادی فرستاده می شود تا در آنجا قالب گیری شده و به موقع،صورت واقعیت پیدا کند
ودر ذهن آشکار شود.
بسیاری عقیده دارندکه اگر خود شخص،مراقب خودش نباشد هوش در این مرحله دخالت می کند، ولی ضمیرآگاه به طور دائم با پنج حواس خود با ظواهر زندگی در تماس است و همین تماس،اعتقادات و القائات نادرست و اشتباهات و ترسها و عقاید سست و غلط را که از اطراف می گیرد در خود ایجاد می کند و به ضمیر می فرستد.هنگامی که ترسها و اعتقادات بی پایه به همراه افکار منفی در شرایط روانی و عاطفی خاص بر ضمیر نقش بستند،این ضمیر چاره ای جز این ندارد که خود را با اطلاعاتی که دریافت کرده هماهنگ کند و آنها را بپذیرد.
هرکس مجموعهء کاملی از افکار خویش است.پس بهتر است که افکار ناسالم و منفی را از خود دور کنیم.ما برای دور کردن افکار منفی،نیاز به جایگزین داریم و آن، چیزی جز افکار سازنده و مثبت نیست.
پس،خیر و خوشی را به دل راه دهیم تا بدی ها،از درِ دیگر خارج و ناپدید شوند.



با استفاده از کتاب قدرت فکر- اثر دکتر ژوزف مورفی- با پاره ای تغییرات