آیا پولدار شدن هدف است؟(4)

قسمت پنجاه          آیا پولدار شدن هدف است؟(4)

                           ------------------------------

ضمیر باطن شما، کور و تنگ نظر نیست.مجموعۀ پُر بار و جور واجوری را در اختیار دارد که در صورت نیاز ،آنها را در ضمیرآگاه ،حاضر می کند و به موقع،شما را از تنگنائی که در آن گرفتار شده اید رهائی می بخشد.ضمیر باطن، این روش را در هنگام بحران اقتصادی و مواردی که چیزی در بساط نیست به کار می بندد. نگران نباشید زیرا ثروت ودارائی شما به میزان موجودی شما در بانک و یا خانه و اتومبیل و فرش و جواهرات بستگی ندارد. بدیهی است اینها در هر جامعه ای به عنوان نماد لازم، مفید و با ارزشند. امّا به جز نماد، چیز دیگری نیستند.

منظور این است که اگر بتوانید ضمیر باطن خود را متقاعد کنید که سرمایه وجودی شما در ذاتتان قرار دارد، همین کافی است تا در تمام عمر،از این عامل بهره بگیرید و هیچ ترسی از بی پولی نداشته باشند.

همه ما در زندگی به افرادی برخورد کرده ایم که به زمین و زمان بد و بیراه می گویند و از همه انتقاد می کنند و مثلاً می گویند: فلانی یک دزد تمام عیار است و به صغیر و کبیر رحم نمی کند. مواظب باشید کلاه سرتان نگذارد!

روی سخن این افراد بیشتر با کسانی است که یک سر و گردن از دیگران بالاترند و افراد خود ساخته ای هستند و توانسته اند به پول یا مقام و منزلتی دست پیدا کنند. این افراد فکر میکنند اگر افرادی که موفق اند بد بخت شوند، اینها می توانند جای آنها را بگیرند. سعدی در کتاب گلستان در یکی از حکایتها ، در این باره چنین می گوید:

( محال است اگر هنرمندان بمیرند،و بی هنران بتوانند جای ایشان را بگیرند.) به وبلاگ :

                                                                                                                                مراجعه کنید.www.raaaz.blogsky.com                                            

در صورتی که دلیل نگونبختی ایشان همانا محکوم کردن خواستها و تمایلات و حسرت خوردن و حسادت به زندگی دیگران است. به جای اینکه با دیدن مال و منال و جاه وجلال دیگران، دچارحسادت و تنگ نظری بشوید، بلافاصله برای او آرزوی سعادت و تموّل بیشتر بکنید و خدا را نیز شکر کنید که از شما هم مضایقه نشده است. این آرزو هر نوع فکر منفی را از سرتان بیرون می کند و طبق قانون ضمیر باطن، شما نیز از غنای مادّی و معنوی برخوردار خواهید شد.

در بارۀ کسانی هم که به راستی از راه نامشروع مالی را به چنگ آورده اند عکس العمل منفی نشان ندهید زیرا آنان هم دیر یا زود نتیجۀ اعمال خود را خواهند دید.

می گویند،روزی مرد ثروتمندی از جائی می گذشت. گدائی را دید که تقاضای کمک می کند. مرد ثروتمند سکه ای را از جیب بیرون آورد و به گدا گفت: این سکۀ طلا را بگیر و با آن زندگیت را سر و سامان بده. مرد گدا با خوشحالی به خانه رفت وسکه را درگوشه ای پنهان کرد و از فردا کاری برای خود دست و پا نمود و دیری نگذشت که او هم به ثروت رسید. او نیز در راهی با گدائی روبرو شد و آن سکّه را به او داد و گفت، برو واین سکّۀ طلا را خرج زندگیت کن.گدا رو به آن مرد کرد و گفت، این که طلا نیست.

این حکایت یک تمثیل است و نشان میدهد، گدای اوّل که باور کرده بود آن سکه طلاست و خود را ثروتمند میدانست، ناخودآگاه این مطلب را به ضمیر باطن خود القاء کرد و به ثروت رسید. این حکایت فقط برای آن نقل می شود که نقش باورها را در ضمیر باطن مشخص کند.

                                                 -------------------------------------

با استفاده از کتاب قدرت فکر- اثر دکتر ژوزف مورفی