در آغوش خوشبختی

راه های رسیدن به موفقیت

در آغوش خوشبختی

راه های رسیدن به موفقیت

بد بینی و مضرّات آن(1)

قسمت چهل و چهارم            بد بینی و مضرّات آن(1)

دنیا با انسان مقابله به مثل می کند.اگر بخندید به روی شما می خندد و اگر اخم کنید به شما روی خوش نشان نمی دهد.اگر آواز بخوانید به مجالس شادمانی دعوت می شوید و اگر متفکر باشید در کنار افراد متفکر و دانشمند قرار می گیرید.ودر نهایت اگر مهربان و صمیمی باشید افراد صمیمی را می بینید که شما را دوست دارند ودرِ گنجینیۀ دل را به رویتان می گشایند.

اغلب افرادی که بد بخت شده اند ،به آرامی کارشان به بدبختی کشیده شده،چون عادت داشته اند همیشه از همه چیز،حتی هوا و غذا هم شکایت کنند.مولانا می گوید:

زین خلق پُرشکایت گریان شدم ملول             شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

این گروه عادت دارند که هنگام بازگشت از گردش و مهمانی هم،به بهانه خستگی و شنیدن حرفهای نا خوشایند غُرغُر کنند.عادت به شکایت و انتقاد و همیشه دنبال بهانه بودن،برای جوانان عادتی ناخوشایند است که ظرف مدت کوتاهی اسیر آن می شوند و بالاخره،برای آنان بدبینی مزمن را به ارمغان می آورد.

در میان افراد بدبین کسانی هم پیدا می شوند که فکر می کنند متخصص اند و چون همیشه در انتظار بیماری هستند و معتقدند دیر یا زود به آن مبتلا می شوند،از این رو اگر بخواهند به گردش هم بروند،یک داروخانۀ سیّار هم با خود می برند.عجیب تر اینکه اینگونه افراد مرتب به بیماریهای مسری مبتلا  می شوند.در مقابل ،افراد خوشبین که منتظر بیماری نیستند و هرگز به هنگام گردش ،با خود دارو نمی برند کمتر بیمار می شوند.

گروهی از افراد بدبین،محور بدبختی ها را روی معده قرار می دهند و همیشه لیستی از غذاهائی را که برایشان ضرر دارد حفظ هستند.آنها با هر لقمۀ غذا،مقداری سوء هاضمه هم وارد بدن خود می کنند و با این افکار،نه تنها هضم غذا را مشکل می سازند بلکه به سلامتی خود هم لطمه می زنند.

شما هم حتماً شنیده اید که بعضی اصطلاحاً میگویند،فلانی سنگ هم می خورد.اینها همان افراد خوشبینی هستند که اعتقاد چندانی به حساسیت و مضرات غذا ندارند.

تیپ دیگری از این افراد هستند که دشمن هوای آزادند.به محض اینکه گوشه ای از در،یا پنجره باز بماند،احساس می کنند که سرماخوردگی از آنجا وارد می شود،زیرا ترس نیروی مقاومت بدن آنها در مقابل بیماری کاهش داده است.هنگامی که یک بیماری مسری در شهر شیوع پیدا کند ،ترسوها زودتر از همه گرفتار آن می شوند.

افراد بدبینی که فکر میکنند در معرض بیماریهای ارثی هستند وضعی تاسف بار دارند.این عدّه، به سبب این که دیده اند پدر یا مادر یا یکی از بستگانشان در اثر ناراحتی قلبی ،سکته، سرطان یا این قبیل بیماریها مُرده اند،دائم به پزشک مراجعه می کنند و به معاینه خود می پردازند.آنها همیشه خطر بیماری را جلو چشم خود مجسم می کنند و از ترس هیولای مرگ،زندگی و خوشیهای آن را به کام خود و دیگران زهر می کنند.حال آنکه مشکل آنها فقط یک مشکل روانی است و اگر اراده کنند به راحتی می توانند از شرّ آن خلاص شوند.

عدۀ دیگری از مردم هم هستند که مدام از مشکلات زندگی خود شکایت می کنند.آنها با اتخاذ این روش ،باعث عدم موفقیت خویش می شوند.این گروه زیاد حرف می زنند اما هیچگاه به آنها عمل نمی کنند.

اشخاص زیادی هستند که روی تصورات غلط خود،خیال می کنند کسی آنها را دوست ندارد و ارزشی برایشان قائل نیست.مردم به مصاحبت با آنان علاقه ای ندارند و پشت سرشان بدگوئی می کنند.این گروه هم تحت تاثیر این افکار غلط،با اندوه دائم دست به گریبانند.

اغلب این افکار تصورات باطل و بی اساسی بیش نیست.این طرز تفکر،سعادت و خوشی را از بین می برد و مبتلایان به این اوهام،نه تنها به خود،بلکه به اطرافیانشان هم ترس و رنج و اضطراب را منتقل می کنند.

کسانی که اسیر چنین افکاری هستند،در اعماق بد بینی و تیره روزی زندگی می کنند و باعینک سیاهی که بر چشم دارندجهان پیرامون خود را تیره و تار می بینند.احساس نشاط در آنها رنگ باخته و تمایلات غم انگیز بر ذهنشان غلبه یافته است.

در قسمت بعد دنبالۀ این مطلب را پی می گیریم.

 

غلبه بر هیجانها

قسمت چهل و سوم               غلبه بر هیجانها


خشم- اندوه- کینه – انتقام و دیگر صفات نکوهیده سبب می گردند که ارزش انسان کاسته شود و او را در نظر دیگران خوار و بی مقدار می نماید.هیجانها تاثیر مخربی بر روی انسان دارند و ممکن است انسانهای سالم هم قربانی این هیجانات شوند.

خشم،اشتها را از بین می برد،هضم غذا را دشوار می سازد و موازنه اعصاب را برای مدتی کوتاه یا طولانی دچار اختلال می نماید و به معنویات و نیروی فکری لطمه می زنند.

حسد هم یکی از دشمنان سلامت است و مبتلایان به آن،نه تنها کارهای نسنجیده انجام می دهندبلکه در پاره ای از موارد ممکن است دست به انتحار یا جنایت هم بزنند.

پروفسور گیتس ،که مطالعات زیادی در بارهء هیجانها انجام داده است می گوید:

هنگام هیجان شدید، تنفس انسان کند تر یا تند تر از حد معمول می شود.نظم گردش خون به هم می خورد.هضم غذا مشکل می شود و چشمها گود می رود. او می گوید، در صورتی که هنگام شادی و نشاط،فعالیتها، خیلی بیشتر و بهتر از زمان خشم انجام می پذیرد.بدن برای دفع سموم حاصل از هیجان بایستی نیروی بیشتری را صرف کند.

وقتی دچار غم و اندوه زیاد می شویدبه هوای آزاد بروید و نفس عمیق بکشید.و افکار غم انگیز را از خود دور کنید.اگر مانند بعضی ها عادت دارید،غم  و اندوه را در دل نگاه دارید بدانید که،نه تنها به خود،بلکه نسبت به اطرافیانتان هم ظلم کرده اید.کسی را که به خاطر او گریه می کنید(چه زنده و چه مُرده) اگر در آنجا حضور داشت،هیچگاه از این کار شما خوشش نمی آمد.

اطرافیان شخص غمگین نیز تحت تاثیر اندوهِ وی،دچار غم و اندوه می شوند و آسیب روحی می بینند.اساساّ چنین اندوهی زاییدهء علاقهء انسان به خویشتن است و نوعی خود پرستی تلقی می شود.به جای اندوه و گریه زاری برای کسانی که اکنون نزد شما نیستند می توانید خاطرات خوش آنان را بازگو کنید و بخندید و خوشحال باشید.

به عنوان مثال ،اگر جهانگردی را ببینید که از سویس آمده و بخاطر اینکه نمی تواند بقیه عمر خود را در آن سر زمین سبز و خرم بگذراند،گریه و زاری می کند،آیا دچار تعجب نمی شوید؟ و آیا او را شخصی غیر عادی تلقی نمی کنید؟

چرا! زیرا به جای این کار ،شما توقع دارید که او از دیدنیهای سویس برای شما تعریف کند و شما را در مشاهدات خود سهیم نماید.

هوراس فلچر می گوید:خاطرات زیبا و ساعات خوشی را که در کنار شخص مورد علاقه خود گذرانده اید،بر رنج دوری از او برتری دارد. او همچنین ثابت می کند که خشم،ریشه در ترس دارد.خشم افراد به علت ترسی است که آنها از ضرر مادی – لطمه به مقام و حیثیت و یا محرومیّت دارند، پدید می آید.فردی که اعتماد به نفس قوی و سجایای خوب اخلاقی دارد هرگز خشمگین نمی شود و با حوادثی که ممکن است دیگران را خشمگین و یا از خود بیخودکند با آرامش برخورد می کند.

فرض کنید از تهمت شرم آوری که به شما زده اند به شدّت عصبانی هستید.اگر لحظه ای به خود بیائید و درست فکر کنید،پی می برید که سبب این خشم،ترسی است که از آبروی خود دارید و فکر می کنید ممکن است افرادی پیدا شوند که این تهمت را باور کنند.در صورتی که اگر به خود اطمینان دارید و می دانید خلافی مرتکب نشده اید،به اتهام دیگران اهمیت نخواهید داد و این افکار در شما تاثیری نخواهند داشت.

حاصل کلام،دلیل خشم هر جه باشد،انسان پس از بازگشت به آرامش،به بیهوده بودن خشم خود پی خواهد برد و خود را ملزم می بیند که به خاطر عصبانیت خود عذر خواهی کند.چقدر خوب بود که انسان هنگام خشم ،همان اوّل به این نتیجه می رسید و به آن ادامه نمی داد.

اگر حسّ خوشبینی را در خود تقویت کنید و بکوشید همه را دوست بدارید و کسی را تحقیر نکنید،خواهید دید،دیگر دلیلی برای عصبانی شدن وجود ندارد و با پیشرفت این طرز تفکر،از حسادت و کینه توزی هم نجات خواهید یافت.

                        ---------------------------------------

Horace  Fletcher پژوهشگر آمریکائی در امر تغذیه

با استفاده از کتاب پیروزی فکر- نوشته اورایزن اسوت ماردن با تغییرات لازم

 

 

 

 

غلبه بر ترس

قسمت چهل و دوم         غلبه بر ترس

 

ترس را که دشمن انسان این عصر نام گرفته است می توان از ذهن خارج کرد و برای همیشه از بین برد.برای غلبه بر ترس ،پیش از هرچیز باید مشخص کنیم که از چه می ترسیم؟

ترس ما بیشتر از چیزهائی است که هنوز اتفاق نیفتاده اند.ترس از حادثه ای که پیش از وقوع،تمام فکر و ذکر ما را متوجه خود می کند و از میان همین دل نگرانی هاست که طبق قانون جذب،حوادث ناگوار رُخ می نماید.

ترس و نگرانی باعث ضعف می شود و خطر بیشتری را متوجه فرد ترسو می کند.اغلب ترس از بیماری است که ابتلای به آن را تسریع می کند.یک فرد طبیعی،بانشاط و نترس،به این سادگیها دچار بیماری نمی شود.

اگر یک تکه تخته را روی زمین قرار دهیم،همه بدون اینکه تعادل خود را از دست بدهند به راحتی از روی آن عبور می کنند ولی اگر همین تخته را روی جوی آبی به ارتفاع پنج متر قرار دهیم عدهء خیلی کمی قادر به گذشتن از روی آن هستند.چرا؟

در اینجا ،ترس از سقوط است که این پُل را به نظر آنها خطرناک جلوه می دهد.حال آنکه برای افراد شجاع ،چنین ترسی وجود ندارد.آنها، به احتمال سقوط مجال نمی دهند که در مغزشان جا بگیرد و نیروی جسمانی خود را تحت کنترل مغزشان قرار می دهند.

کسی که عملیات آکروبات را انجام می دهد در سایه غلبه بر ترس،این عملیات محیر العقول را اجرا می کند.ترس کودکی که از تاریکی وحشت دارد برای پدر و مادرش که در آن اطاق خوابیده اند بی معنی است.ترسی هم که در بزرگترها وجود دارد مانند ترسِ از دست دادن شغل- موقعیت- مقام- ثروت و غیره از همان نوع ترسهای کودکانه است زیرا خیلی و یا شاید همهء چیزهائی که از آن بیم داریم ،ممکن است هرگز اتفاق نیفتد.ترس کسی که از بیکار شدن می ترسد،نیروی معنوی او را تضعیف می کند و زودتر کارش را از دست می دهد.ترس از پیدا نکردن کار هم او را در بد بختی و فلاکت نگاه می دارد.

برای غلبه بر ترسها،پیوسته در فکر خود تصّور کنید که این ترس بجز در ذهن شما در جای دیگری وجود ندارد.این مطلب را به خود بقبولانید که خطرات احتمالی که از آن وحشت دارید ،چه تحقق پیدا کند و چه تحقق پیدا نکند،ترس فعلی شما بجز اتلاف وقت و کاهش نیروی جسمی و معنوی شما،حاصلی در بر نخواهد داشت.

فرض کنید که ترس یک نوع بیماری مانند سرما خوردگی است.هنگام شیوع این بیماری،شما برای پرهیز از ابتلای به آن ،رژیم غذائی مناسبی را انتخاب می کنید و لباسهای مناسب با فصل را می پوشید.مقابله با ترس هم به همین سادگی است و باید عواملی را که سبب ترس می شوند از  سر راه برداشت. و مصونیت فکر و بدن را در مقابل آن بالا برد.باید به این باور برسید که ترس یک بیماری است واین بیماری ،زمینه ساز بیماریهای دیگر جسمی و روانی می شود.

منبع دیگر ترس افکار غم انگیز است.این افکار ترس را تشدید می کنند.پس باید هنگام هجوم افکار غم انگیز و نا امید کننده،جای آنها را با افکار شاد و امید بخش پُر کرد.مثلاً وقتی می ترسید در کاری موفق نشوید و آمادگی و استعداد کافی را در خود احساس نمی کنید با یک چرخش صد و هشتاد درجه ای،افکار خود را تغییر دهید و اصل را بر این بگذارید که کاری را که می خواهید شروع کنید چندان هم مشکل نیست.حتّی شما توانائی آن را دارید که با استفاده از تجارب و سوابقتان،کارهای بزرگتری را هم انجام دهید و بدینوسیله،زمینه را برای موفقیتهای جدید آماده کنید.

اشخاصی که به این طرز تفکر عادت کرده اند پیوسته مدارج عالی را طی می کنند و به مقامات بالا می رسند.اغلب بزرگان، پیشوایان،قهرمانان و دیگر افراد برجسته از میان چنین اشخاصی ظهور کرده اند.

بیرون کردن ترس از ذهن و جایگزین کردن آن با اعتماد به نفس و امید،کاری است که هر روز و هر ساعت امکان پذیر است و باید به صورت مداوم انجام شود.انتخاب کارهای پُرمشغله میتواند کمکی برای رهائی از ترس باشد.زیرا توجه شخص را برچیزهای دیگر متمرکز می کند.یاد آوری خاطرات خوش گذشته- مطالعهء کتابهای تفریحی- گردش و تفریح – ملاقات با اشخاص خوش مَشرب از جمله کارهائی است که می تواند به زدودن ترس از ذهن، کمک موثر بکند.

کلام آخر اینکه،ترس از مرگ موجب پدید آمدن ترسهای دیگر می شود.ترس از مرگ به خاطر صیانت نفس است و ریشه در این باور دارد که ما،همه چیز خود را در این جسم مادّی خلاصه می کنیم و نقش روح را در نظر نمی گیریم.همانگونه که قبلاً هم گفته شد،قسمت اعظم وجود ما روح است که: بوده- هست و خواهد بود و برای مدّتی در این قالب فیزیکی ظاهر می شود. و اگر بتوانیم این موضوع را درک کنیم که جدا شدن جسم از روح همانند چیدن مقداری از موی سر،هنگام اصلاح سر و یا کوتاه کردن ناخن است که ما آنها را دور می ریزیم و هیچ اتّفاقی هم نمی افتد.اگر این باور را در خود تقویت کنیم که ما روحی هستیم  که برای مدّتی در این جسم متجلی می شویم و دو باره به اصل خود باز میگردیم،دیگر ترسی از مرگ، وجود نخواهد داشت.

البته این بدان معنی نیست که فرصت زندگی را بی ارزش بشماریم و از آن به نحو شایسته استفاده نکنیم.بلکه هدف این است که مرگ را پایان همه چیز ندانیم  و آنرا به عنوان واقعیتی  که برای همه کس اتفاق می افتد بپذیریم.کسانی هستند که برای این یک لحظه مرگ،تمام عمر خود را فنا کرده و با مرگ دست و پنجه نرم می کنند و از زندگی بهرهء کافی نمی برند.

با استفاده از کتاب پیروزی فکر – نوشته اورایزن اسوت ماردن ترجمه رضا سید حسینی