در آغوش خوشبختی

راه های رسیدن به موفقیت

در آغوش خوشبختی

راه های رسیدن به موفقیت

چک کائنات،هدیه به شما

   چک  کائنات،هدیه به شما  

این چک را کپی کنید و پس از پر کردن آن به نام خود با مبلغ مورد نظرتان ،آن را در جایی قرار دهید که همیشه جلو چشمتان باشد و وقتی به آن نگاه می کنید باید احساس کنید که این پول رادارید.تاکنون میلیونها نفر در جهان،از این راه پولهای مورد نظرشان رابه دست آورده اند.

این چک از طرف بانک نا محدود کائنات صادر شده است.


the Secret Check








 

روی چک کلیک کنید.

خاطرات امیر (1)

خاطرات امیر (1)

از زمانی که من،نوشتن در این وبلاگ را آغاز کردم،همواره به دنبال کسانی بوده ام که در زمینه قانون جذب مطا لعه داشته و توانسته اند با بکار گیری آن،تغییرات دلخواهشان را در زندگی ایجاد کنند، تا بتوانم خاطرات آنها را در اینجا بیاورم.تا کنون بخشی از این خاطرات به دنبال بعضی از مقاله ها نوشته شده ولی از این پس،درنظر دارم این خاطرات را به صورت مجزا بنویسم.یکی از دوستان هم در انجام این کار به من قول همکاری داده است که با نام امیر( خاطرات امیر ) مطالبشان را برایتان نقل می کنم.خاطره ای که امروز برایتان می نویسم،مربوط به زمانی است که ایشان هنوز در این باب قانون جذب مطالعه ای نداشته است.شما هم اگر مایل باشید می توانید اینگونه خاطرات را برایم  ارسال نمایید تا با نامی که خودتان مشخص می کنید در این وبلاگ چاپ شود.

مطالبی که می خوانید با ضمیر اول شخص و از زبان راوی می باشد: 

 

در اواسط سال 1374 من به اتفاق یکی از دوستانم یک کارگاه تولید قطعات یدکی اتومبیل دایر کردیم.این دوست، متخصص این کار بود و تا زمانی که ایشان با ما همکاری می کرد همه چیز خوب پیش می رفت.پس از چند ماه، او از همکاری با ما انصراف داد و ما را تنها گذاشت و ما را با مشکلات زیادی مواجه کرد.مطلبی را که می خواهم بگویم مربوط به سال 1376 است،یعنی زمانی که تقریباً یکسال و نیم از آغاز به کار این کارگاه می گذشت.

در این زمان مشکلات مالی بر دوش ما سنگینی می کرد،پرداخت حقوق کارگران به تاخیر افتاده بود و مسائل فنی هم معضلات فراوانی پیش روی ما قرار داده بود.یکی از این مشکلات دستگاهِ نوردِ مس بود که به دلیل  عدم دانش فنی ما،سبب شکسته شدن  قالبها می گردید.برای تغییر قالبها هم سه روز زمان لازم بود تا آماده شود.ما در حال تولید کالکتور بودیم ونیاز مبرمی به نوردِ مس داشتیم.در مدت بیست روزتعطیل شدنِ کار،چند بار قالبهای مسی را عوض کرده بودیم ولی هیچ تغییری ایجاد نشده بود و همه از ادامه کار ناامید شده بودند.

امروزبعد از ظهر قالب جدیدی آوردند و تا ساعت 2 نیمه شب به کمک چند نفر از کارگران تلاش کردیم که دستگاه را راه اندازی کنیم ولی تلاشمان بی ثمربود.همه خسته و نگران بودند چون با ادامه این وضع باید کارگاه تعطیل می شد و همه کارگران بیکار می شدند. من به کارگرها گفتم برای استراحت به خوابگاه بروند.

همه رفتند و من با دستگاه نورد تنها ماندم.دستی به روی دستگاه کشیدم و با آن شروع به صحبت کردم.از او خواستم سر عقل بیاید و کارش را درست انجام بدهد.چند دقیقه فکر کردم ولی چیزی به ذهنم نرسید.بالای پشت بام کارگاه رفتم.محوطه خالی و وسیعی دور کارگاه بود.نگاهی به ستاره ها انداختم و زیر لب با خودم و خدا شروع به نجوا کردم.از مسائلی که پیش آمده بود با عصبانیت و شکایت یاد می کردم.صدایم کم کم ،بلند و بلند تر می شد.تا جاییکه این صدا تبدیل به فریاد شد.از خدا گِلِه می کردم و اشک می ریختم.بعد از چند دقیفه گریه احساس کردم سبکتر شده ام.از پشت بام پایین آمدم.اذان صبح بود.نمازم را خواندم و دوباره به سا لن برگشتم.در طول سالن قدم می زدم و فکر می کردم.در همین حال یک تکه لوله آب که مثل مداد تراشیده شده بود، توجهم را جلب کرد.کمی به آن نگاه کردم و با لگد آن را به گوشه ای انداختم.به راهم ادامه دادم.احساس کردم یک ندای باطنی به من می گوید،آن لوله را بردار.فکر کردم دچار وهم شده ام،ولی این ندا به آرامی در گوشم طنین انداز بود که،لوله را بردار!برگشتم و لوله را برداشتم.نیرویی نامرئی مرا به طرف سنگ دیواری کشاند.شروع به تیز کردن قسمت تراشیده شده لوله کردم.این کارها را بی اراده انجام می دادم.لوله را تیز کردم و به جلو دستگاه نورد بستم. چشمهایم را بستم و انگشتم را روی دکمه روشن فشار دادم.دستگاه روشن شد.اولین شاخه مس را با بیم و امید در دستگاه گذاشتم.دوباره چشمهایم را بستم.ضربان قلبم را احساس می کردم.آهسته آهسته چشمانم را باز کردم.اوّلین شاخه مس سالم از دستگاه بیرون آمد.چشمهایم را مالیدم و شاخه مس را دوباره نگاه کردم. (آره،درسته،سالمه)شاخه دوّم ، سوّم،........همه سالم بیرون آمدند.خدای من!چطور ممکن بود؟از خوشحالی فریاد می کشیدم و خدا را شکر می کرد.

آری،خداوند شِکوِه هایم را شنید و آرزویم را برآورده کرد.و این یکی از خاطرات به یاد ماندنی زندگی من است که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.

چگونه به آرزوهایمان برسیم(2)

قسمت بیست و هفتم       چگونه به آرزوهایمان برسیم(2)

 

  علم، واکنش مشخص روحِ خلاّق در مقابل تصویر ذهنی و اندیشه و شعور است.خودِ واژه علم هم به مفهوم شناخت طبقه بندی شده،منظم و سیستماتیک است.تمام علومی که بشر تا به امروز کسب کرده و از این پس به آن دست خواهد یافت وخیلی بیش از اینها که مطلقاّ قابل شمارش نخواهد بود از ابتدا در ذهن کائنات وجود داشته است و انسانها از طریق تصویر ذهنی و اندیشه، بدان دست می یابند.فرض کنید یک مخترع ،می خواهد وسیله ای را اختراع کند که بتوان با آن پرواز کرد.در وهله اوّل این فکر در ذهن خلاق او پدید می آید و مدّتی ذهن او را مشغول می کند تا جایی که تمام افکار او را تحت الشعاع قرار می دهد.این فکر منجر به پدید آمدن یک تصویر ذهنی و در نهایت یک نقشه می شود.وقتی این شخص به مرحله ای برسد که بتواند این تصویر ذهنی را به صورت واضح مجسم کند آنگاه امواجی را به کائنات می فرستد که این امواج با علم کائنات در این زمینه به خاطر داشتن فرکانسهای مشترک،در یک راستا قرار می گیرند و بازتاب آن به شخص باز میگردد.اینجاست که فرد احساس می کند برای ساختن وسیله مورد نظرش فکری به خاطرش می رسد و به کمک این فکر،اولین قدم را برای پدیدار کردن اختراعش بر می دارد.بقیه اطلاعات هم به همین شیوه به او می رسند و او موفق به تکمیل اختراعش خواهد شد.

هنر ،همان تکنیک و روش شخص برای دستیابی به هدف و آرزوست.هنرمند هم،همان مراحلی را که ذکر شد برای خلق یک اثر هنری طی می کند.در اصل،عالِم و هنرمند برای دستیابی به خواسته های خود از یک راه استفاده می کنند و این همان بزرگراهی است که در باره اش توضیح دادم.پس به این نتیجه می رسیم که هدف و خواست شخص که یک رفتار ذهنی است بایستی توسط روح  وی به عنوان یک تصویر،مورد قبول قرار بگیرد و این کار الزاماّ، قبل از اینکه نیروی ضمیر باطن آن را  بگیرد و در خود نگه بدارد و جلوه ی تازه ای به آن ببخشد ، می بایست انجام شود.به عبارت دیگر باید روح به نقطه ای برسد که طرح شما را بپذیرد و این پذیرش به صورت توافقی مطلق و بی چون و چرا باشد.( مرحله یقین)

این روند تکامل می بایست با احساس شادی و مسرت و آرامش،با حصول اطمینان از هدف و آرزویتان همراه باشد.

ساده ترین و بدیهی ترین راه برای نیل به آرزوها این است که،ایده ای را که در سر داریم در مغز خود حاضر کنیم و به آن حالت تصویری بدهیم و چنان آن را در ذهن خود نقش کنیم که گویی این ایده هم اکنون تحقق یافته و ما در حال دیدن آن هستیم.

دوستی می گفت،شبی در خانه  تنها نشسته بودم و تلویزیون تماشا می کردم.یکی از کانالها مراسمی را از حرم حضرت زینب در سوریه پخش می کرد.من هنگام تماشای این مراسم چنان محو این برنامه شدم که تمام مدت،فکر می کردم در حرم و در میان مردم هستم.زمانی که برنامه تمام شد به خودم آمدم.با خود گفتم،من که امکانات مالی برای رفتن به سوریه را ندارم وموضوع را فراموش کردم.چند روز بعد در اداره چشمم به تابلو اعلانات افتاد که نوشته بود،برای سوریه ثبت نام می کنند و چند نفر به قید قرعه به صورت اقساط به سوریه می روند. داوطلب زیاد بود و شانس چندانی وجود نداشت.خلاصه کلام من ثبت نام کردم و دو ماه بعد در سوریه،همان صحنه ها را که در فیلم دیده بودم از نزدیک به چشم دیدم.

این دوست،چیزی در باره قانون جذب نمی دانست ولی نا خودآگاه به بهترین شکل ممکن آنرا اجرا کرده بود.

پس آنچه را به ذهن می سپارید باید چنان باشد که مانند جزئی از وجودتان،برایتان واقعی و قابل لمس گردد.آرمان و اندیشه ای را که به ذهن می سپارید،در صورتی که به اندازه کافی واضح و روشن باشد روزگاری بر ضمیر آگاه ظاهر خواهد شد و رویایتان تحقق خواهد یافت.

این روش اندیشیدن اثراتی بر ضمیر می گذارد و این آثار به نوبه خود،رفتار و اعمال و تجارب زندگی ما راتحت تاثیر قرار خواهد داد.چینی ها یک ضرب المثل خیلی جالب دارند که می گوید ،یک تصویر بیش از هزار کلمه حرف می ارزد.شما وقتی یک تصویر ذهنی را می سازید،باید تصور کنید مانند بازیگری هستید که در مقابل دوربین در حال ایفای نقش است و این ایفای نقش را باید تا زمانی ادامه دهید که مطمئن شوید همه ی تصاویر آن توسط ضمیر باطن ثبت و ضبط شده است.روش نمایش این تصاویر از قدرت شما خارج است و به موقع خود،در صحنه زندگی به روی پرده خواهد آمد.

این روش را دکتر ژوزف مورفی،روش سینمای ذهنی نامگذاری کرده و می گوید، این روش تغییرات زیادی را در زندگی طرفداران و خود او پدید آورده است و او در بیشتر کارهایش از این روش استفاده می کند.

به هر حال ،بهتر است قبل از هرگونه اقدام از نظر روحی شرایط لازم را بوجود آورد.برای این کار باید تمرینهای آرام سازی تن و روح را انجام دهید تا در محیطی سرشار از آرامش،از نیروی باطنی خود استفاده کنید.

با استفاده از کتاب قدرت فکر ُدکتر ژوزف مورفی با تغییرات